×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

بیا تو تا رووووده بر شی از خند

لوووووووووووووووووول

× بازم لوووووووووووووول
×

آدرس وبلاگ من

troll.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/mehran95

?????? ???? ?????? ???? ???? ?????? ??? ??? ????? ??????

حقیقتی پـــــــــنــــــــــهــــــان!

در اتاقو قفل کرد پرده پنجره اتاق رو کشید نشست روی صندلی ُسیگار نیمه کشیده شو برداشت و پک عمیقی بهش زد تاریکی و دود بود که در هم می آمیخت و مرد , با چشم های نیمه باز و سرخ , به این هم آغوشی رخوتناک , نگاه می کرد دود سفید و تنبل سیگار , مواج و ملایم , در آغوش تاریکی فرو می رفت و محو میشد انگار تاریکی , دود رو می بلعید و اونو درون خودش , خفه می کرد مرد از تماشای این هماغوشی بی رحمانه , سرگیجه گرفت و به سرفه افتاد .... روزهای اول گل سرخ بود و چشم ها لرزش خفیف لب ها بود و نگاه های پر از ترانه شنیدن بود و تپیدن عشق بود و رعشه های خفیف و گرم زیر پوستی روزهایی که همه چیز معنای خاصی داشت و سلام ها مثل قهوه داغ , در یک بعد از ظهر سرد زمستان , حسابی , می چسبید تعریف مرد , از عشق , دوست داشتنی فرا تز از مرزهای منطق بود و زن , عشق را به ایثار دل , تفسیر می کرد مرد , که هیچگاه عاشق نشده بود , از گرمای با او بودن , لذت می برد و حس می کرد چیزی در درونش متحول می شود و زن , مدام لبخند می زد , و گاهی چشم هایش از هیجان , مرطوب میشد و دستهایش مرتعش از لمس با هم بودن , دستهای مرد را در آغوش میکشید روزهای اول , همیشه زیباست مثل روز اول خریدن یک کفش چرم براق مثل روز اول مدرسه مثل روز تولد هر تماسی , پر بود از فدایت شوم ها و دوستت دارم ها و بی تو هرگز و هر نگاهی , لبریز بود از تمنا و خواستن و نیاز زن , مثل بهار شده بود , پراز طراوت و تازگی و تبسم های پنهان همیشگی و مرد , شاد تر از تمام روزهای تنها بودنش , راست قامت و بی پروا روی این وسعت سفید , لکه ای هم اگر بود , محو بود و مبهم یا اگر خیلی هم بزرگ بود , به چشم هیچکدامشان , نمی آمد شعرهای عاشقانه بود و وعده های مخفیانه ..... روزهای خوب , زود می گذرد قانون " بودن " همین است روزهای خوب , عمرش , مثل عمر پروانه هاست کوتاه و زیبا و روزهای خوب , کم کم , تمام میشد مرد ؛ باز , آهسته , به زیر لب ترانه های غمگین می خواند و زن , تبسم های کنج لبش را , گم کرده بود تکرار و تکرار و تکرار شاید همین تکرار بود که همه چیز را فدای بودن خویش کرده بود و شاید هم , با هم بودن ها , بوی کهنگی و نم گرفته بود هر چه بود , مثل سرم
سه شنبه 29 آذر 1390 - 10:39:34 AM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم

آخرین مطالب


عکس باحال را داشته باشین تا بعد


*معرفی سایت بسیار خوب برای چت و چت صوتی اسان*


نظر سنجی


داستانهای کوتاه و زیبا


اطلاعاتی در مورد زرتشت و ایران باستان


مطالب جالب و خواندنی


شیطان


متن های زیبا برای شب یلدا


..........جملاتی برای


!@* جملات زیــــــبا و آمــــــــــــــــوزنده *@!


نمایش سایر مطالب قبلی
آمار وبلاگ

25965 بازدید

22 بازدید امروز

0 بازدید دیروز

26 بازدید یک هفته گذشته

Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)

آخرين وبلاگهاي بروز شده

Rss Feed

Advertisements